خوشا سرود «لافتی» به لحن ذوالفقاری اش

به سمت او گشوده ام پنجره‌ی خیال را
که محو آسمان کند من شکسته بال را
اگر دمی نشان دهد شکوه آن جمال را
طلوع بی بدیل را، عروج بی مثال را
به عالمی نمی دهم خاطره‌ی وصال را

 

خوشا به حال آن کسی که پیر را شناخته
میان ظلمت جهان مسیر را شناخته
از آستان چشم او غدیر را شناخته
کسی که ذره ای فقط امیر را شناخته
شناخته بدون شک خدای ذوالجلال را

 

به من نگاه می کند و آفتاب می شوم
اگر چه در حضور او ز شرم آب می شوم
هنوز غرق ظلمتم که نور ناب می شوم
همین که مست باده‌ی ابوتراب می شوم
به شور درمی آورم زبان شعر لال را

 

همین که میخورد گره به چشم او نگاه ها
فرار می کنند از برابرش سپاه ها
ولی مجال می دهد به خیل روسیاه ها
منم منم که سال ها، منم منم ماه ها
به شوق او شمرده ام گذشت ماه و سال را