منقول از کتاب "تحفة العالم" سید جعفر آل بحر العلوم چنین است :
در جلالت شأن و قدر زینب کبری (علیها السلام) همین بس که روزى وارد بر برادر شد. امام حسین (علیه السّلام) قرآن تلاوت می فرمود؛چون حضرت زینب(علیهاالسلام) وارد شد قرآن را روى زمین نهاد و سر تا پاى براى احترام خواهر بلند شد و او را احترام و تجلیل فرمود.
ریاحین الشریعه ج3ص75
شیخ احمد کافى واعظ اهلبیت (علیهم السلام) رضوان اللّه تعالى علیه نقل فرمود:
که خود مرحوم ملا احمد مقدس اردبیلى فرمود:
با طلبه ها پیاده کربلا مى آمدیم در بین راه یک آقا طلبه اى بود که گاهى براى ما روضه مى خواند که امام حسین (علیه السلام) یک نمکى در حنجره اش گذاشته بود.
مقدس اردبیلى مى فرماید:
آمدم کربلا زیارت اربعین بود از بسکه دیدم زائر آمده و شلوغ است، گفتم: داخل حرم نروم با این طلبهها مزاحم زوار از راه دور آمده نشویم. گفتم: همین گوشه صحن مى ایستم زیارت مى خوانم، طلبهها را دور خودم جمع کردم یک وقت گفتم: طلبهها! این آقا طلبه اى که در راه براى ما روضه مى خواند کجا است، گفتند: آقا در بین این جمعیت نمى دانیم کجا رفته است.
در این اثناء دیدم یک عربى مردم را مى شکافت و بطرف من آمد و صدا زد:
ملا احمد مقدس اردبیلى مى خواهى چه کنى؟
گفتم مى خواهم زیارت اربعین بخوانم، فرمود: بلندتر بخوان من هم گوش کنم.
زیارت را بلندتر خواندم یکى دو جا توجهام را به نکاتى ادبى داد وقتى که زیارت تمام شد به طلبه ها، گفتم: این آقا طلبه پیدایش نشد؟
گفتند: آقا نمى دانیم کجا رفته است یک وقت این عرب بمن فرمود:
مقدس اردبیلى چه مى خواهى
گفتم: یکى از این طلبهها در راه براى ما گاهى روضه مى خواند، نمى دانم کجا رفته، مى خواستم اینجا بیاید و براى ما روضه بخواند.
آقاى عرب بمن فرمود مقدس اردبیلى مى خواهى من برایت روضه بخوانم؟ گفتم: آرى آیا به روضه خواندن واردى؟ فرمود: آرى که در این اثناء دیدم عرب رویش را به طرف ضریح اباعبداللّه الحسین (ع) کرد و از همان طرز نگاه کردن ما را منقلب کرد یکوقت صدا زد:
یا اباعبدالله! نه من و نه این مقدس اردبیلى و نه این طلبهها هیچ کدام یادمان نمى رود از آن ساعتى که مى خواستى از خواهرت زینب (علیهاالسلام) جدا شوى...
در این هنگام دیدم کسى نیست فهمیدم این عرب مهدى زهرا (علیهاالسلام) بوده واقعا ساعت حساس و عجیبى بود.
در آن وداع آخرین
زینب به آه آتشین
مى گفت با سلطان دین
مهلاً مهلا یابن الزهرا (علیهاالسلام)
حدیث اشباه
این حدیث را حموی در معجم الادباء از تاریخ ابن بشران نقل کرده و هر دو فرقه بر نقل آن اتفاق دارند فقط اختلافی در الفاظ آن وجود دارد، و اینک متون آن را عینا بررسی کنیم.
1-پیشوای حنبلیان، احمد، از عبد الرزاق به اسناد خود آن را متذکر شده و به این الفاظ، حدیث را نقل کرده: من اراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی ابراهیم فی خلقه و الی موسی فی مناجاته و الی عیسی فی سنته و الی محمد فی تمامه و کماله فلینظر الی هذا الرجل المقبل. فتطاول الناس فاذاهم بعلی بن ابیطالب کانما ینقلع من صبب و ینحط من جبل “
هر کس بخواهد آدم را در علمش، و نوح را در فهمش، و ابراهیم را در اخلاقش و موسی را در مناجاتش، عیسی را در سنتش، و محمد را در تمامیت و کمالش ببیند، باید به این مردی که می آید بنگرد. مردم همه گردن کشیدند ناگاه چنان با علی بن ابیطالب مواجه شدند، که گویا او از زمین کنده شده و از کوه سر برآورده است”.
2-ابوبکر احمد بن حسین بیهقی متوفی 458 ه در ” فضائل الصحابه ” به این لفظ آورده:
من اراد ان ینظر الی آدم فی عمله و الی نوح فی تقواه و الی ابراهیم فی حمله و الی موسی فی هیبتهو الی عیسی فی عبادته فلینظر الی علی بن ابیطالب. 1 اگر به آدم، در علمش ونوح، در همتش و ابراهیم، در خویش، و موسی، در مناجاتش و عیسی در سنتش و محمد، در آرامش و حلمش بخواهید بنگرید، به این شخصی که وارد می شود بنگرید، مردم گردن کشیدند تا او را ببینند، که ناگاه دیدند علی بن ابیطالب (ع) است.
3-حافظ احمد بن محمد عاصمی در کتابش ” زین الفتی فی شرح سوره هل اتی ” به اسناد خود از طریق حافظ عبید الله بن موسی العبسی از ابی الحمراء روایت کرده گوید: رسول خدا (ص) فرمود:من اراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی ابراهیم فی حلمه و الی موسی فی بطشه فلینظر الی علی بن ابیطالب.
و به اسناد دیگر ازطریق حافظ عبسی نیز آمده و در آن افزوده شده است: و الی یحیی بن زکریافی زهده. و به اسناد سومی به الفاظ
کوتاهتر از آنچه یاد شده آورده سپس گوید:
اما آدم (ع) شباهتش با مرتضی به ده چیز است: اولبه سرشت و طینت، دوم به درنگ و مدت توقف، سوم به مصاحب و همسر، چهارم به ازدواج و خلعت، پنجم به علم و حکمت، ششم به هوش و فطانت، هفتم بهآمریت و خلافت، هشتم به دشمنان و مخالفت، نهم به وفا ووصیت، دهم به اولاد و عترت، آنگاه در توضیح و شرح هر کدام بسط کلام داده سپس گوید:
اما مشابهت بین مرتضی و نوح به هشت چیز است: اولش به فهم، دوم به دعوت، سوم به اجابت، چهارم به کشتی، پنجم به برکت، ششم به سلامت، هفتم به شکر، هشتم به هلاک کردن. آنگاه وجه شباهت را در اینها همه بیان کرده تا آنجا که گوید:
وشباهت بین مرتضی و ابراهیم خلیل، به هشت چیز است: اولش به وفا، دوم به حفظ و خودداری، سوم: به مناظره با پدر و قوم خود، چهارم به نابود کردن بت بدستش، پنجم به بشارت خداوند او را به دو فرزندی که ریشه انساب پیامبران علیهمالسلام اند، ششم به اختلاف احوال ذریه اش بین نیکوکار و ستمگر، هفتم به گرفتاری او از ناحیه خدا به جان ومال و فرزند، هشتم به نامگذاری او از طرف خداوند به خلیل به این معنی که هیچ چیز را بر خدا ترجیح نداده است. آنگاه در وجه شباهت به تفصیل سخن گفته تا آنجا
بسم رب الحسین
در روز 5 اسفند سال 1284 شمسی، در محله قدیمی خیابان در شهر تبریز، فرزند مشهدی جعفر و آسیه خانم یعنی رسول چشم به جهان گشود. آسیه خانم یکی از گریه کنان روضه امام حسین (ع)، با عشق و محبتی که به مولا داشت فرزند خود را بزرگ کرد ولی بازیهای روزگار از رسول، جوانی خلافکار و لاابالی بارآورد. بعد از سنین بیست و چهار پنج سالگی، رسول شهر و دیار خود را رها کرد و به تهران آمد. از آنجایی که رسول آذری زبان بود در تهران به رسول ترک شهرت یافت. یکی از شبهای دهه اول محرم بود و رسول ترک دهانش را از نجاستی که خورده بود با آب کشیدن به خیال خود پاک کرد چرا که باز می خواست به همان هیأتی برود که شبهای گذشته نیز در آن شرکت داشت. ولی این بار گویا فرق می کرد. پچ پچ مسئولان هیأت که با نیم نگاهی او را زیر نظر داشتند برایش ناخوشایند بود. رسول یکی از قلدرهای شروری بود که حتی مأموران کلانتریهای تهران از اینکه بخواهند با او برخورد جدی داشته باشند بیم و هراس داشتند. می شود گفت که رسول از انجام هیچ گناهی مضایقه نکرده بود و این به زعم هیأتی ها که او در مجلسشان بود، گران تمام می شد. بالاخره یکی از میان آنها برخواست و در مقابل رسول قد راست کرد و در برابر لبخند رسول، از او با لحنی تند خواست که ازمجلس بیرون رود. رسول ساکت بود و فقط با ناراحتی به حرفهای او گوش می داد. خیلی ناراحت و عصبانی شد ولی چیزی نمی گفت. همه جا را سکوت فراگرفته بود. به گمان بعضی ها و طبق عادت رسول می بایست دعوایی راه می افتاد اما او بدون هیچ شکایتی و با دلی شکسته آنجا را ترک کرد و رو به سوی خانه حرکت کرد. هرچند رسول آدمی بسیار قلدر و شرور بود ولی اعتقادش به آقاامام حسین (ع) به اندازه ای بود که به او اجازه نمی داد تا از خادمان حسینی (ع) کینه و عقده ای به دل بگیرد و دعوا کند. آن شب نیز مثل شبهای دیگر گذشت. صبح خیلی زود بود و هنوز شهر هیاهوی روزانه خود را شروع نکرده بود که در یکی از خانه ها باز شد و مردی بیرون آمد. از حالتش پیدا بود که برای انجام امری عادی و روزمره نمی رود. او به سوی خانه رسول ترک می رفت. به جلوی درخانه رسید و شروع به در زدن کرد. رسول با شنیدن صدای در، خود را به پشت در رساند و در را باز کرد. پشت در کسی را می دید که به طور ناخودآگاه نمی توانست از او راضی باشد، بله، حاج اکبر ناظم مسئول هیأت دیشبی بود. همان هیأتی که رسول دیگر حق نداشت به آنجا برود. اما برخورد گرم و صمیمی حاج اکبر حکایت از چیز دگیری داشت. بعد از کلی معذرت خواهی، از رسول خواست تا در شبهای آینده در جلسات آنها شرکت کند اما چرا؟ مگر چه شده؟ ناظم دیگر بیش از این نمی خواست توضیح دهد ولی اصرار رسول پرده از رازی عجیب برداشت. مرحوم حاج اکبر ناظم در شب گذشته در عالم خواب دیده بود که در شبی تاریک در صحرای کربلاست. او تصمیم می گیرد که به طرف خیمه های امام حسین (ع) برود ولی متوجه می شود که سگی در حال پاسبانی از آنجاست و به هیچ کس اجازه نزدیک شدن به آن خیمه ها را نمی دهد. ناظم زمانی که می خواهد به آنجا نزدیکتر شود، سگ به او حمله می کند. وقتی که می خواهد خود را از چنگال آن سگ رها کند متوجه منظره ای عجیب می شود، بله، چهره آن سگ همان چهره رسول ترک بود. مسئول پاسبانی از خیمه ها ی امام حسین (ع) را رسول ترک برعهده داشت. این همان چیزی بود که در رسول انقلابی عظیم ایجاد کرد و به یکباره از رسول ترک، حربن یزید ریاحی دیگری ساخت. بله، رسول به یکباره اسیر زلف یار شده بود و دیگر هر چه بر زبان می آورد شهد و شکری سوزان بود؛ دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند او از آن روز به بعد یکی از شیداترین و دلسوخته ترین دلداده ها و ارادتمندان به امام حسین (ع) می شود به گونه ای که هر سخنی که از او درباره آقا بیرون می آمد، هر شنونده ای را گریان و منقلب می ساخت و از این رو به حاج رسول دیوانه شهرت یافت و داستانهای شگفت انگیزی از او نقل می شود که ارادت او را به این خاندان عزیز اثبات می کند. سرانجام در شب نهم دی ماه سال 1339 شمسی مصادف با پانزدهم رجب سال 1380 قمری درحالی که او حاج اکبر ناظم را بر بالین خود می بیند با گفتن مکرر »آقام گلدی ، آقام گلدی« روح بزرگش از بدنش خارج و به دیار باقی می شتابد. جنازه مطهرش را در قم، در کنار تربت پاک خانم فاطمه معصومه (س) در قبرستان حاج آقای حائری (قبرستان نو) به خاک می سپارند. روحش همنشین ابدی مولایش باد. منبع:کتاب رسول ترک مولف:محمد حسین سیف اللهی
ناد علی عنوان دو دعا در وصف امام علی(ع) است که با عبارت «نادِ عَلِیاً مَظهَرَ(یا مُظهِر) العَجائِب» آغاز میشود: نادعلی صغیر، دو بیت شعر است که با مصرع فوق آغاز میشود. این شعر در کتاب بحار الانوار نقل شده است ناد علی کبیر، دعایی است با همان آغاز و مضمون که از جهت حجم هشت برابر نادعلی صغیر است. مضمون این دعاها بیان فضائل امام علی(ع) و توسل به وی است. در کتابهای مختلف ختمهای گوناگونی با آثار ویژه برای این دعا ذکر شده است.
در کتاب بحار الانوار از قول مِیبُدی، از شارحان اهل سنت دیوان امام علی(ع) نقل شده است که در جنگ احد پیامبر با این شعر دو بیتی مورد خطاب قرار گرفت؛ ولی در این نقل منشأ صدا مشخص نشده است:
|
در کتاب ناسخ التواریخ[۲] شعر بالا را خطاب خداوند به پیامبر در جنگ احد معرفی میکند.
محدث نوری در کتاب مستدرک الوسائل میگوید:
علامه مجلسی در کتاب زاد المعاد، متن دعای نادعلی کبیر را نقل کرده است.[۴]
متن | ترجمه |
بِسمِ اللهِ الرَّحمن الرَّحیم | به نام خداوند بخشنده مهربان |
نَادِ عَلِیّاً مَظْهَرَ الْعَجَائِبِ تَجِدْهُ عَوْناً لَکَ فِی النَّوَائِبِ | بخوان علی را که مظهر کمالات و صفات عجیبه است تا یاریکننده تو در تمام مشکلات و سختیها باشد |
لِی إِلَى اللهِ حَاجَتِی وَ عَلَیْهِ مُعَوَّلِی کُلَّمَا رَمْیَتُهُ وَ رَمَیْتَ مُقْتَضَی کُلِّ هَمٍّ وَ غَمٍّ | این بنده ناچیز پیوسته به خدا نیازمند است و من در تمام امورم به خدا تکیه کردهام. هر گاه که او را قصد کنم در حالی که اسباب ناراحتی و غصّه به من رسیده باشد |
سَیَنْجَلِی بِعَظَمَتِکَ یَا اللهُ وَ بِنُبُوَّتِکَ یَا مُحَمَّدُ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ بِوَلَایَتِکَ یَا عَلِیُّ یَا عَلِیُّ یَا عَلِیُّ | قسم به بزرگیات ای خدا و قسم به پیامبریات ای محمد(ص) و قسم به ولایت و امامت تو یا علی که آن غم و غصهام برطرف خواهد شد. |
أَدْرِکْنِی بِحَقِّ لُطْفِکَ الْخَفِیِّ، اللهُ أَکْبَرُ اللهُ أَکْبَرُ اللهُ أَکْبَرُ أَنَا مِنْ شَرِّ أَعْدَائِکَ بَرِیءٌ بَرِیءٌ بَرِیءٌ | مرا دریاب بهحق لطف و محبت پنهانت، خدا بزرگتر از آن است که توصیف شود و من از شر دشمنانت بیزاری میجویم |
اللهُ صَمَدِی بِحَقِّ إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ یَا أَبَا الْغَیْثِ أَغِثْنِی یَا عَلِیُّ أَدْرِکْنِی | خدای بینیاز، بینیاز کننده من است. بهحق ایاک نعبد و ایاک نستعین ای پدرِ کمک و یاری! یا علی مرا یاری کن و به فریادم رس. |
یَا قَاهِرَ الْعَدُوِّ وَ یَا وَالِیَ الْوَلِیِّ یَا مَظْهَرَ الْعَجَائِبِ یَا مُرْتَضَى عَلِیُّ | ای شکست دهنده دشمن و ای سرپرست دوستان، ای مظهر صفات عجیبه، ای مرتضی علی |
یَا قَهَّارُ تَقَهَّرْتَ بِالْقَهْرِ وَ الْقَهْرُ فِی قَهْرِ قَهْرِکَ یَا قَهَّارُ یَا ذَا الْبَطْشِ الشَّدِیدِ | ای غالب و پیروزمند و برترییابنده بر همه به قهر و سلطنت خدایی و حال آنکه قهر و سلطنت در تفوق و غلبه و پیروزی توست. ای غالب و پیروزمند بر دشمن! |
أَنْتَ الْقَاهِرُ الْجَبَّارُ الْمُهْلِکُ الْمُنْتَقِمُ الْقَوِیُّ وَ الَّذِی لَا یُطَاقُ انْتِقَامُهُ | تو قدرتمند و شکست ناپذیری که با اراده نافذ خود هر امرى را اصلاح میکنی، تو هلاککننده و انتقامگیرندهای، تو آن نیرومندی هستی که انتقامش قابل تحمل نیست. |
وَ أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللهِ إِنَّ اللهَ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ وَ إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ | من تمام امورم را به خدا وگذار میکنم. بدرستیکه خدا بصیر و بینا و آگاه بر بندگان است و قول خداوند است که در قرآن فرمود خدای شما خدای واحد است و غیر از او خدایی نیست، بخشنده و مهربان است |
حَسْبِیَ اللهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ نِعْمَ الْمَوْلَى وَ نِعْمَ النَّصِیرُ یَا غِیَاثَ الْمُسْتَغِیثِینَ أَغِثْنِی یَا رَاحِمَ الْمَسَاکِینِ ارْحَمْنِی | خداوند مرا کفایت میکند و بهترین حامى و یاور من است. ای فریادرسِ فریادخواهان! مرا دریاب. ای رحم کننده بر فقرا و بیچارگان! مرا دریاب |
یَا عَلِیُّ وَ أَدْرِکْنِی یَا عَلِیُّ أَدْرِکْنِی یَا عَلِیُّ أَدْرِکْنِی بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ.[۵] | یا علی مرا دریاب! یا علی مرا دریاب! یا علی مرا دریاب! به رحمت تو امید دارم ای رحیمترین رحمکنندگان. |